مناجات فاطمیه ای با صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه
به یک جمله بده بر قلب این دلداده تسکینی به لبخندی خلاصم کن ازین هجران و غمگینی تمام عمر با فکر و خیالت رفت، تا شاید دمی هم صحبتت باشم، عجب رؤیای شیرینی کنار من نشستن کسر شأنت بود اما گاه نمیافتد مگر راه کریمان سوی مسکینی جوانی رفت و گفتم وقت پیری محضرت باشم ولیکن زنده میمانم، نمیدانم، چه تضمینی؟! همه نوکر شدیم و روضه برپا کردهایم آقا به این امید تا شاید میان روضه بنشینی شنیدن کی بود مانند دیدن؛ آن چه را یک عمر شندیم از مصیبتهای این ایام، میبینی علی مأمور بر صبر است و زهرا راهی میدان چه صبر سخت و دشواری، عجب اندوه سنگینی تصـور کن ولیالله با چـشمان خود باید ببیند میخورد بر روی گل، سیلیِ گلچینی سقیفه ریشه بود و نینوا محصول آن ریشه شهید جـهـل امت شد، امام و پـایۀ دینی صدای تشنهای از گودی گودال بالا رفت میان هجـمۀ سرنیـزههای رو به پائـینی |